Sunday, July 15, 2012

و عشق یعنی از یکدگرآویختن*

  آیا سکس بدون عشق چیزی کم دارد؟ در اینکه سکس همراه با عشق انسان را به درجه لذت والاتری می رساند شکی نیست. و خب طبعن اگر انسان عاشق کسی باشد به سکس با غیر او میلی نخواهد داشت. اما اگر انسان عاشق کسی نباشد چه؟ آیا اگر به  سکس بدون عشق عادت کنیم کلن مفاهیمی مثل عشق و رابطه موضوعیتشان را برایمان از دست می دهند؟ اگر این مفاهیم از دست بروند، آیا در زندگی چیزی از دست داده ایم؟ آیا داریم کم کم به دراکولایی تبدیل می شویم که یک روز در زندگی ازش می ترسیدیم؟ آیا داریم میرسیم به روزی که از خودمان هم بترسیم؟ اگر جواب به این سوالات مثبت باشد یعنی ما باید مدام عاشق یک نفر باشیم و آن نفر ور دل ما باشد تا ما دراکولا نباشیم. آیا اینکه چندین سال است در زندگی عاشق کسی که ور دلمان باشد نیستیم یعنی این نیست که همین طوری هم دراکولایی هستیم برای خودمان؟ ما در هر صورت باید از خودمان بترسیم؟ یا چه؟
.
* نامجو

Tuesday, July 10, 2012

و قسم به آن لحظه ای که در تخت، در بغل سفت و سختش که هستی، خوابش می برد. و هی که خواب ترش میبرد شل تر و سنگین تر می شود. تو گردنت را میچرخانی و زل میزنی به دهان نیمه باز و نفس های آرامش. اگر زیاد طول بکشد البته می تواند بسیار حوصله سربر باشد. آدم دلش نمی خواهد پسر توی تخت بخوابد می دانید که. من دلم میخواهد آنی باشم که زودتر خوابش میبرد، یا دیرتر بیدار میشود. اما متاسفانه هیچ گاه به این آرزو نمی رسم. بس که پسرها مثل خرس می خوابند و حتی از بغل شل و سنگینشان هم که بیایی بیرون معمولن بیدار نمی شوند. و قسم به آن دم که بیدار می شوند وهنگام پایین آمدن از تخت دست می اندازند دور کمرت و به همان بغل سفت و سخت برت می گردانند
و باشد که بازگشت همه مان به بغل های سفت و سخت باشد