Tuesday, July 10, 2012

و قسم به آن لحظه ای که در تخت، در بغل سفت و سختش که هستی، خوابش می برد. و هی که خواب ترش میبرد شل تر و سنگین تر می شود. تو گردنت را میچرخانی و زل میزنی به دهان نیمه باز و نفس های آرامش. اگر زیاد طول بکشد البته می تواند بسیار حوصله سربر باشد. آدم دلش نمی خواهد پسر توی تخت بخوابد می دانید که. من دلم میخواهد آنی باشم که زودتر خوابش میبرد، یا دیرتر بیدار میشود. اما متاسفانه هیچ گاه به این آرزو نمی رسم. بس که پسرها مثل خرس می خوابند و حتی از بغل شل و سنگینشان هم که بیایی بیرون معمولن بیدار نمی شوند. و قسم به آن دم که بیدار می شوند وهنگام پایین آمدن از تخت دست می اندازند دور کمرت و به همان بغل سفت و سخت برت می گردانند
و باشد که بازگشت همه مان به بغل های سفت و سخت باشد

No comments:

Post a Comment