Thursday, April 26, 2012

خوبی ش این است که به آدم زمان می دهد. که یک روزهایی می رود گم و گور می شود. که می گذارد آدم مطمئن شود که می خواهدش یا نه. برایش عدس پلو با کشمش می پزم. برایم کلم بروکلی با پنیر می گذارد توی فر. با هم دف می زنیم. با هم فیلم می بینیم. زیرچتر قرمز خال خال سفید من با هم قدم می زنیم و پاهایمان خیس می شود. شب های دیر با هم دوچرخه سواری می کنیم. دستگیرش می کنم که محود تماشام شده. دو ساعت اگر فارسی حرف بزنم دستش را می زند زیرچانه اش بهم زل می زند. احساسم می کند. خوب احساسم می کند و مدت ها بود کسی اینجوری حسم نکرده بود. وقتی که هست خودم را بیشتر دوست دارم. می دانم به خاطر اوست که دلم نمی خواهد از این شهر لعنتی بروم

Monday, April 16, 2012

خیلی زیاد آدم لحظه شدم. مفهموم تمرکز روی یک رابطه به کلی درم از بین رفته. می دانم که آخر عاقبت ندارد، اما عوضش از همه لحظه هام دارم لذت می برم. نه حالا همه، اما خیلی خیلی بیشتر از قبل. چون زندگی این مدلی نیست که یک قلمو برداری فروکنی در یک آدم بعد بمالی به تمام لحظه هات. نمی شود رسمن. بعد وقتی دنیا اینقدر فراخ است که هرروز یک آدم ناب درش پیدا می شود، حالا هرروز هم نه، هر سال. وقتی دنیا اینقدر فراخ است و ماهم سن سگ پیره را داریم و کلی آدم ناب در دنیامان هست، چه کاری ست که لنگ یک نفر را به زور بخواهی همه جا دنبال خودت بکشی. روی به زورش تاکید می کنم که بنیان خانواده ها را سست نکرده باشم با این پست. برای من الان زور دارد قضیه. خیلی هم دنیا جای بهتری ست این مدلی. هیچ هم نمی ترسم از روزی که هیچ کدامشان دوروبرم نباشند. کلن من در زندگی م هیچ وقت از تنهایی نترسیده ام. البته این جمله درست نیست. هم هست هم نیست. یعنی از تاریکی و شب تنها در خانه ماندن گاهی می ترسم، اما از تنهایی عاطفی نمی ترسم. تنهایی عاطفی داریم اصلن؟ چقدر کلمه کم می آورم 

Thursday, April 12, 2012

قهوه ای سوخته

مدت ها بود این مدل داغی زیر پوستم حس نکرده بودم.. وقتی هست، گل های سرخابی پیرهن کوتاه یقه گشاد سرمه ایم.. می شوند گلوله آتش.. می سوزد پوستم.. حتی وقتی نگاه می کند فقط.. حتی وقتی نگاه هم نمی کند.. حتی حالایی که دارم می نویسم و نیست.. این می ترساندم.. وقتی خودش نیست اما لحظه هایم داغند از بودنش