Thursday, April 26, 2012

خوبی ش این است که به آدم زمان می دهد. که یک روزهایی می رود گم و گور می شود. که می گذارد آدم مطمئن شود که می خواهدش یا نه. برایش عدس پلو با کشمش می پزم. برایم کلم بروکلی با پنیر می گذارد توی فر. با هم دف می زنیم. با هم فیلم می بینیم. زیرچتر قرمز خال خال سفید من با هم قدم می زنیم و پاهایمان خیس می شود. شب های دیر با هم دوچرخه سواری می کنیم. دستگیرش می کنم که محود تماشام شده. دو ساعت اگر فارسی حرف بزنم دستش را می زند زیرچانه اش بهم زل می زند. احساسم می کند. خوب احساسم می کند و مدت ها بود کسی اینجوری حسم نکرده بود. وقتی که هست خودم را بیشتر دوست دارم. می دانم به خاطر اوست که دلم نمی خواهد از این شهر لعنتی بروم

No comments:

Post a Comment